سلام

#امام_زمان

گارسون قهوه ام را برایم می آورد
و من در کافه همیشگی نشسته ام...
بیرون،
بوق و دود و روزمرگی
همگی رجز می خوانند.
و من چشم هایم را آهسته می بندم
به آسمان و تو فکر می کنم.

(محمد نصراوی)
دیدگاه ها (۰)

طنز و خنده 🤣بادکنک به دست ِ گربه دادن، مثل مسئولیت بزرگ به ب...

آرامش نسیم عشق ستعشقی که هرلحظه صبحدرهوا جاریست..🌸کافیست پنج...

𓆩🌙🍃𓆪 ❥ ❦ ❧ ꕤ𓂃شب قشنگ‌ ترین اتفاقی‌ است که تکرار می‌شود، تا آ...

پارت ۳۶ فیک دور اما آشنا

دو رقیب عشقیپارت ۲«ا/ت ویو»ا/ت: میدونم تهیونگ ببخشید...میشه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط